به گزارش شهرآرانیوز، ۱۲ سال از اکران «روزی روزگاری در آناتولی» (Once Upon a Time in Anatolia) اثر نوری بیلگه جیلان میگذرد، اما تماشای این فیلم هنوز هم بر جان مینشیند. همان حسها، همان تصاویر که هرکدام چون قابی که با روشن شدن شمع یکباره نمایان میشوند، جاده، شب سیاه، دشتهای فراخ آناتولی، مرگ و وهم، خاموشی و خیال، بیزاری و ناچاری و سایه سنگین مرگ.
قصه فیلم درباره قتلی است که در روستایی در شرق ترکیه اتفاق افتاده است و حالا افرادی شامل پلیس و دادستانی و دکتر، متهم را برای کشف جسد با خود میبرند که این منجر به سفری طولانی میشود در دشتهای وسیع آناتولی. میروند تا به سرنخی برسند که در دست متهم است. و میرسند، اما از پس نور چراغی که دختر کدخدای روستایی که شب را برای استراحت آنجا گذراندند، روی صورتشان میتاباند و برای لحظاتی امید را برایشان زنده میکند، زبانها به اعتراف گشوده میشود.
برای دقایق زیادی متهم از یاد میرود و دادستان و دکتر در نظر تماشاگر میآیند و درباره مردن بی دلیل و ناگهانی زنی زیبا با هم گپ میزنند. گفتوگویی که چندان هم باب میل دادستان نیست، اما سرش از این حرف دکتر که معتقد است کالبدشکافی میتوانسته راز یک خودکشی را برملا کند، داغ میشود و بعد متهم پرده از راز خود برمیدارد. همان راز که باعث شده بود تا هم کاسه و هم پیالهاش را نیمه جان در خاک دفن کند.
اما این کشف، راز فیلم جیلان را برملا نمیکند. او نخستین گرههای کلاف سردرگم قصهاش را جایی، پیش از این اتراق شبانه در روستا، ایجاد کرده است؛ همانجا در ماشین که متهم باچشمهایی که سنگ شدهاند، پلیس و دستیارش را نگاه میکند که دارند درباره طعم ماست بوفالو صحبت میکنند و هر کدام سعی دارند بگویند ماستی که آنها میخرند اصلتر است! و در میانه فیلم تصویر خربزههایی که کنار جسد کشف شده به ظاهر زنده به گور شده مقتول، بدون کاور مخصوص جسد، در صندوق عقب ماشین چپانده میشود، تندیسی از انسان ملول و بی تفاوت برای مخاطب میسازد.
روزی روزگاری آناتولی یکی از بهترین فیلمهای سینمای ترکیه است که شاید شخصیتپردازی دقیق چون شخصیت دکتر سبب این برتری باشد؛ شخصیت دکتر در این فیلم که شخصیت محوری است و فیلم را خودش به پایان میبرد. گرچه در ابتدا این شخصیت سیال متهم است که برای تماشاگر نقش میبندد، اما جیلان از آن کارگردانهای راهبلد است و به ظرافت تمام مسیر داستانش را عوض میکند و قصه را به سمت شخصیت دکتر میبرد؛ دکتری که در ابتدا دغدغههای انسانیاش بیشتر نمایان بود، اما در پایان او را میبینیم که خسته و ملول و بیتفاوت در نوشتن گزارش کالبد شکافی آدم دیگری است. گویی جیلان او را را به عنوان نماینده زندگی خستهکننده و ملالآور انسانها معرفی کرده است. واقعا در پس این چهره خاموش چه بود که حالا غباری از بی تفاوتی در چهرهاش نشسته است! و دوست دارد فراموش کند؛ فراموشی دردی که جان یک نفر را کشیده و فراموشی دردی که جان یک نفر دیگر را خواهد کشید.
نوری بیلگه جیلان که برخی بر این باورند از سینمای کیارستمی تاثیر گرفته است و این در تصاویر و انتخاب جادهها و دیالوگهای معمولی بین شخصیتها محسوس است، آدمی است که خاموشی خود را در فیلمهایش میگستراند؛ فیلمها پر از دیالوگ و پر از حرف، اما خاموش. همچنین به باور عدهای از صاحبنظران، این عکاس و فیلمساز در فرم به تارکوفسکی شبیه است که خود جیلان هم دست کم درباره فیلم دوردست، به چنین اثرپذیری اعتراف کرده و کاراکتر اصلی قصهاش را اینگونه روایت کرده که شیفته تارکوفسکی است.
این کارگردان مؤلف در سال ۲۰۱۱، همزمان با اکران «روزی روزگاری در آناتولی» در ترکیه و فرانسه درباره این فیلم گفته است:
داستان فیلم در طول ۱۲ ساعت اتفاق میافتد و ما باید این داستان را در طول ۲ ساعت و نیم بیان میکردیم. جزئیات خیلی زیاد بودند و نوشتن این همه جزئیات در فیلمنامه کار سختی بود. یک ساعت و نیم آن در تاریکی فیلمبرداری شده تا صحنههای جستجوی خستگی ناپذیر برای جستجوی یک جسد فیلمبرداری شود.
جیلان در این گفتگو ادامه میدهد: قصد من این بود که تماشاچیان هم حس مشابهی مانند شخصیتهای فیلم داشته باشند. حس غرق شدن در تاریکی. زمان نگارش فیلم به این خیلی فکر کردم که طولانی باشد تا تماشاچیان همانقدر احساس خستگی و ملامت کنند.
روزی روزگاری در آناتولی همچنین به عنوان نماینده سینمای ترکیه در جایزه اسکار بهترین فیلم خارجیزبان ۲۰۱۱ معرفی شده بود.